سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

۱-

خاطرات..... 

شروعی دوباره برای نوشتن 

می خوام از گدشته ها...شاید از ۵ ...۶ سال قبل که یه هو تغییراتی تو زندگی پدید اومد بنویسم

شاید بی پرده ی پرده... 

 

شروع داستان زندگی ما از اصفهان شروع شد...خوب تو اون سالهایی که ما کنکور می دادیم قبولی توش سخت بود...بالاخره ما هم قبول شدیم...خوب تو دبیرستان کاره نکرده نگذاشته بودم و حالا بعد کلی رفیق بازی تو اون دوران سخت بود تنها بودن تو اونجا. 

ترم ۱ رو پیچوندیم و از ترم ۲ رفتیم....یادمه پسرخاله ام برای ثبت نام  باهام اومده بود....کلی عصبانی بودم...دوست نداشتم از تهران جدا شم و بیام اصفهان...کاری کردم که ترم ۱  رو مرخصی بهم دادن و ورودی بهمن شدیم....نصمیم گرفتم که زندگی جدید رو شروع کنم...کلی اتفاق برام افتاد که می خوام اگه ذهنم یاری کرد براتون بگم....اصلا یه جورایی خودم دوست دارم مرورشون کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد